حدیث قرطاس (منابع شیعه)حدیث قرطاس، یکی از اشکالات مهم و اساسی است که بر عمر بن خطاب گرفته شده است، این روایت ثابت میکند که او رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را متهم به هذیانگویی کرده و اجازه نداده است که وصیت خود را مکتوب نماید. این حدیث در منابع اهلسنت ذکر شده است؛ اما ممکن است برخی بگویند چرا شیعیان این حدیث را نقل نکردند و یا اینکه بگویند شیعیان نمیتوانند به احادیث نقلشده از منابع اهلسنت استناد کنند. در این مقاله به بررسی این شبهات میپردازیم. فهرست مندرجات۱.۱ - پاسخ اجمالی ۲ - منابع شیعی روایت ۲.۱ - روایت سلیم بن قیس ۲.۱.۱ - نقل نعمانی ۲.۲ - روایت طبری ۲.۳ - روایت شیخ مفید ۲.۳.۱ - اوائل المقالات ۲.۳.۲ - ارشاد ۲.۳.۳ - امالی ۲.۴ - روایت کراجکی ۲.۵ - روایت ابنشهر آشوب ۲.۶ - روایت سیّد بن طاووس ۲.۷ - روایت مقدس اردبیلی ۲.۸ - روایت محقق داماد ۳ - پانویس ۴ - منبع ۱ - طرح شبههبرخی گفتهاند اسناد حدیث قرطاس همه بر میگردد به صحیح بخاری و صحیح مسلم و هر سندی که از شیعه نقل شده است، همگی بر میگردد به صحیح مسلم و بخاری و یا تاریخش بعد از نقل آن از قول این دو نفر است و حتی یک حدیث نیز از ائمه اطهار وجود ندارد که کوچکترین اشارهای به این حدیث (حدیث قرطاس) داشته باشد و این درحالی است که امامان ما برای تمام ظلمهایی که به حضرت علی و حضرت زهرا شده است سخن گفتهاند. اما در مورد این واقعه که اگر راست باشد کوچکترین حدیثی نداریم. مطلب دیگر اینکه اگر راوی حدیث سنی باشد میتوان حدیثی را پذیرفت یا نه؟ ۱.۱ - پاسخ اجمالیدر پاسخ به این شبهات عرض میکنیم: اولاً: حدیث قرطاس و یا دوات و قلم در منابع شیعه نیز ذکر گردیده که در ذیل مطرح میگردد. ثانیاً: استناد ما و یا دیگر علمای شیعه به منابع و متون اهلسنت نه از سر اعتبار و یا وثوق آنها برای ما و یا دیگر علمای شیعه باشد بلکه از باب قاعده «الزام» (الزموهم بما الزمو به انفسهم) است. عین عبارت قاعدة قاعده الزام: یکی از قواعد مسلّمه عقلائیه است که: اگر شخصی یا قومی بر حسب ضوابط و مطالب معین و مورد قبول خودشان به چیزی ملتزم شد، شخص دیگری که آن ضابطه از نظر او صحیح نیست، میتواند با کسی که به آن ضابطه ملتزم است، عمل کند و لازم است طرف مقابل هم به این قاعده عقلائی عمل کند و الّا نزد عقلاء محکوم خواهد بود. لذا علّت این که دیده میشود در موضوع مورد بحث (حدیث قرطاس) علمای ما به روایات وارده در کتب اهلسنت استناد میکنند همین است. ثالثاً: در خصوص این سئوال که گفته شد: اگر حدیثی در کتابهای اهلسنت ذکر شد میتوان پذیرفت؟ عرض میکنیم: اگر روایتی در کتب اهلسنت باشد و با اصول مسلّم و مورد قبول شیعه تضّاد و مقابله نداشته باشد و در راستای اثبات مطالب حقّه شیعه باشد آن را قبول کرده و میپذیریم و از آن در استدلال با خودشان استفاده میکنیم. ولی مهمتر این که: اگر روایتی که در کتابهای اهلسنت آمده مورد قبول ما نباشد و یا با اصول مسلّم نزد شیعه موافق نباشد آن را فقط با استفاده از کتابهای خودشان ردّمی کنیم تا هیچ راه فرار و توجیهی باقی نمانده و نتوانند اشکال کنند که: کتابها و نظرات شما فقط برای خودتان محترم است و نزد ما اعتباری ندارد. ۲ - منابع شیعی روایتحدیث قرطاس در منابع متعدد شیعی آمده است که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود. ۲.۱ - روایت سلیم بن قیسسلیم بن قیس که از تابعین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده نقل میکند: ابان بن ابیعیاش عن سلیم، قال: انی کنت عند عبدالله بن عباس فی بیته وعنده رهط من الشیعة. قال: فذکروا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وموته، فبکی ابنعباس، وقال: قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یوم الاثنین - وهو الیوم الذی قبض فیه - وحوله اهل بیته وثلاثون رجلا من اصحابه: ایتونی بکتف اکتب لکم فیه کتابا لن تضلوا بعدی ولن تختلفوا بعدی. فمنعهم... فقال: (ان رسول الله یهجر) فغضب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقال: (انی اراکم تخالفونی وانا حی، فکیف بعد موتی)؟ فترک الکتف. قال سلیم: ثم اقبل علی ابنعباس فقال: یا سلیم، لولا ما قال ذلک الرجل لکتب لنا کتابا لا یضل احد ولا یختلف. فقال رجل من القوم: ومن ذلک الرجل؟ فقال: لیس الی ذلک سبیل. فخلوت بابن عباس بعد ما قام القوم، فقال: هو عمر. فقلت: صدقت، قد سمعت علیا (علیهالسّلام) وسلمان و اباذر والمقداد یقولون: (انه عمر). فقال: یا سلیم، اکتم الا ممن تثق بهم من اخوانک، .... ابان بن ابیعیاش از سلیم نقل میکند: به اتفاق جمعی از شیعیان در خانه عبدالله بن عبّاس بودیم که یادی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و هنگام وفات آن حضرت شد که به این جهت ابنعبّاس به گریه افتاد و گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز دوشنبهای که جان به جانم آفرین تسلیم کرد در حالی که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند فرمود: برایم کتف (گوسفندی) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نکنید. در این حال بود که فرعون این امّت آنها را از این کار بازداشت و گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هذیان میگوید. این جا بود که حضرت غضبناک گردید و فرمود: شما را میبینم که در حالی که من هنوز زنده هستم و در میان شمایم با من مخالفت میکنید معلوم است که بعد از من چگونه خواهید بود. این بود که آوردن کتف به فراموشی سپرده شد. سلیم گفت: ابنعبّاس به من روی کرد و گفت: ای سلیم! اگراین سخن از آن شخص صادر نشده بود آن حضرت برای ما مطلبی نوشته بود که هیچ کس گمراه نمیشد و به اختلاف نمیافتاد. شخصی از حاضران گفت: شخصی که از این اقدام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ممانعت نمود چه کسی بود؟ ابنعبّاس گفت: راهی برای افشاء این سرّ وجود ندارد. امّا چون بعد از رفتن دیگران با ابنعبّاس خلوت نمودم و از او در باره آن شخص سئوال نمودم گفت: آن شخص عمر بود. ومن به او گفتم: راست میگوئی چون از علی (علیهالسّلام) و سلمان و اباذر و مقداد شنیدم که آنها نیز میگفتند: آن شخص عمر بود. آنگاه ابنعبّاس گفت: ای سلیم! این راز را نزد کسی باز گو نکن مگر ابنکه به او اطمینان داشته باشی، چون دلهای مردم از محبت این دو نفر (ابوبکر و عمر) سیراب گشته همان طور که قلوب بنیاسرائیل از محبت گوساله و سامری سیراب گشته. [۲]
طبرسي، فضل بن حسن، الاحتجاج، ج۱، ص۲۲۳،
۲.۱.۱ - نقل نعمانینعمانی در کتاب الغیبه مطلب فوق را با همان سند و با اختلاف اندکی این گونه آورده است: باسناده، عن عبد الرزاق، قال: حدثنا معمر بن راشد، عن ابان بن ابیعیاش، عن سلیم بن قیس: «ان علیا (علیهالسّلام) قال لطلحة - فی حدیث طویل عند ذکر تفاخر المهاجرین والانصار بمناقبهم وفضائلهم -: یا طلحة، الیس قد شهدت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حین دعانا بالکتف لیکتب فیها ما لا تضل الامة بعده ولا تختلف، فقال: صاحبک ما قال: ان رسول الله یهجر، فغضب رسول الله وترکها؟ قال: بلی قد شهدته. قال: فانکم لما خرجتم اخبرنی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالذی اراد ان یکتب فیها ویشهد علیه العامة، وان جبرئیل اخبره بان الله تعالی قد علم ان الامة ستختلف وتفترق، ثم دعا بصحیفة فاملی علی ما اراد ان یکتب فی الکتف، واشهد علی ذلک ثلاثة رهط: سلمان الفارسی، وابا ذر، والمقداد، وسمی من یکون من ائمة الهدی الذین امر المؤمنین بطاعتهم الی یوم القیامة، فسمانی اولهم، ثم ابنی هذا حسن، ثم ابنی هذا حسین، ثم تسعة من ولد ابنی هذا حسین، کذلک یا ابا ذر، وانت یا مقداد؟ قالا: نشهد بذلک علی رسول الله صلی الله علیه وآله. فقال طلحة: والله لقد سمعت من رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول لابی ذر: ما اقلت الغبراء، ولا اظلت الخضراء ذا لهجة اصدق ولا ابر من ابیذر، وانا اشهد انهما لم یشهدا الا بالحق، وانت اصدق وابر عندی منهما. علی (علیهالسّلام) در حدیثی طولانی که در آن مهاجرین و انصار با یکدیگر به فضایل و مناقب خویش افتخار و مباهات مینمودند به طلحه فرمود: ای طلحه! آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ما خواست که برایش کتف گوسفندی بیاوریم یا مطلبی بنویسد که امّت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشود؟ امّا دوست و همنشینت گفت آنچه را که گفت: که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هذیان میگوید. و این سخن موجب ناراحتی آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گردید. طلحه گفت: آری من شاهد بودم. آنگاه علی (علیهالسّلام) فرمود: امّا چون شما اصحاب از نزد آن حضرت خارج گشتید رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا نسبت به آن مطلبی که قصد نموده بود که بنویسد و گروهی از مردم نیز بر آن شهادت دهند با خبر ساخت. و این مطلبی بود که جبرئیل آن حضرت را از آْن با خبر ساخته بود چون او به خوبی میدانست که این امّت به زودی به اختلاف و گمراهی مبتلا خوتاهند شد. لذا از من صحیفهای در خواست نمود و بر روی کتف مطالبی را برای من املاء نمود و بر این مطلب گروهی از جمله: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد شاهد بودند. و در آن صحیفه از امامانی که مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام آورد که من اوّلین آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسین و سپس نه فرزندان اویند. ای اباذر و تو ای مقداد آیا شما دو نفر بر این مطلب شاهد نبودید؟ آنها گفتند: آری ما این مطلب را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شاهد بودیم. طلحه گفت: به خدا سوگند که من از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که به ابوذر یفرمود: آسمان بر کسی سایه نیافکند و زمین به زیر پای کسی گسترده نشد که صادق تر و صریح الهجه تر از ابوذر باشد. من نیز شهادت میدهم که آن دو نفر به حقّ شهادت دادهاند. و تو یا علی از آن دو نفر نیز صادق تری! ۲.۲ - روایت طبریمحمد بن جریر طبری از علمای بزرگ شیعه مینویسد: «الیس قال الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم، وقد تغرغر: ایتونی بدواة وصحیفة اکتب لکم ما لا تضلون معه بعدی. فقال الثانی: هجر رسول الله!! ثم قال: حسبنا کتاب الله!، وفی هذا القول کفر بالله العظیم! لان الله جل ذکره یقول: (وما اتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا) فزعم عمر انه لا حاجة له فیما دعاهم الیه الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لعلمه ان الرسول یرید تاکید الامر لعلی (علیهالسّلام)، ولو علم ان الامر له او لصاحبه لبادر بالدواة والصحیفة.» آیا این رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبود که در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید؟ و این جا بود که دوّمی گفت: رسول خدا هذیان میگوید. و سپس گفت: کتاب خدا برای ما کافی است. و او در این گفتارش به خداوند بزرگ کفر ورزید. چرا که خداوند متعال میفرماید: آنچه را که رسول برایتان آورده اخذ کرده و قبول نمائید و آنچه از آنچه که شما را نهی نموده دوری ورزید. امّا عمر به گمانش رسید که به آنجه که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده نیازی نیست چون به خوبی میدانست که آن حضرت قصد نموده تا بر خلافت علی (علیهالسّلام) تاکید ورزد لذا از این عمل ممانعت به عمل آورد و الا اگر احتمال میداد که آن حضرت قصد دارد تا برای او و دوستش (ابوبکر) مطلبی بنویسد حتماً به آوردن دوات و قلم مبادرت میورزید. ۲.۳ - روایت شیخ مفیدمرحوم شیخ مفید در چند کتاب خود این روایت را نقل کرده که در ادامه این نقلها ذکر میشود. ۲.۳.۱ - اوائل المقالاتشیخ مفید در اوائل المقالات میفرماید: المورد الوحید الذی اتفق علی نقله الخاصة والعامة قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی آخر عمره حیث قال: ایتونی بدواة وقلم (او کتف) اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا فقال عمر ان الرجل لیهجر تنها موردی که در نقل آن عامّه و خاصّه (شیعه و سنّی) اتّفاق و اجماع نمودهاند سخن آن حضرت در ْآخر عمر شریفشان است که فرمودند برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من یه هیچ وجه گمراه نشوید. و در این جا بود که عمر گفت: آن مرد هذیان میگوید. ۲.۳.۲ - ارشادشیخ مفید در کتاب ارشاد خود این چنین آورده است: «فقام بعض من حضر یلتمس دواة وکتفا فقال له عمر: ارجع، فانه یهجر!!! فرجع. وندم من حضره علی ما کان منهم من التضجیع فی احضار الدواة والکتف، فتلاوموا بینهم فقالوا: انا لله وانا الیه راجعون، لقد اشفقنا من خلاف رسول الله. فلما افاق (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال بعضهم: الا ناتیک بکتف یا رسول الله ودواة؟ فقال: (ابعد الذی قلتم!! لا، ولکننی اوصیکم باهل بیتی خیرا) ثم اعرض بوجهه عن القوم فنهضوا، وبقی عنده العباس والفضل وعلی بن ابیطالب واهل بیته خاصة.» بعضی از کسانی که در مجلس حاضر بودند درخواست دوات و قلم و کتفی که بر روی آن بنویسند نمودند که در این جا عمر به او گفت: برگرد! این مرد هذیان میگوید و آن شخص نیز بازگشت. و آن شخصی که میخواست برای آوردن دوات و قلم اقدام نماید نیز به خاطر جلوگیری از سروصدا از قصد خود منصرف گردید و آن گروه یکدیگر را نکوهش نموده و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون از مخالفت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوف داریم. و چون حال آن حضرت افاقه نمود برخی گفتند: ای رسول خدا! آیا برایتان کتف برای نوشتن بیاوریم؟ دور باد آن جیزی که گفتید. نه نیاز یه آوردن نیست، لکن من شما را به نیکی با اهل بیتم توصیه میکنم. و آنگاه بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن گروه روی برگرداند و آنها نیز از آتجا خارج شدند و فقط عبّاس و فضل و علی (علیهالسّلام) و اهل بیتش نزد آن حضرت ماندند. ۲.۳.۳ - امالیهم چنین در کتاب امالی نوشته است: «اخبرنی ابوحفص عمر بن محمد بن علی الصیرفی قال: حدثنا ابوالحسین العباس بن المغیرة الجوهری قال: حدثنا ابوبکر احمد بن منصور الرمادی قال: حدثنا احمد بن صالح قال: حدثنا عنبسة قال: اخبرنی یونس، عن ابنشهاب، عن عبید الله بن عبدالله بن عتبة، عن عبدالله بن العباس قال: لما حضرت النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الوفاة وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم: هلموا اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا؟ فقال عمر: لا تاتوه بشئ فانه قد غلبه الوجع وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» عبدالله بن عبّاس میگوید: زمانی که وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا رسید در خانه آن حضرت گروهی حاضر بودند که از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: چیزی برای او نیاورید که درد و بیماری بر او غالب گردیده و بین شماها قرآن موجود است و برای ما کتاب خدا کفایت میکند. ۲.۴ - روایت کراجکیابوالفتح کراجکی مینویسد: وهم الذین قال لهم: " ائتونی بدواة وکتف، اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی "، فلم یفعلوا، وقال احدهم: دعوه فانه یهجر، ولم ینکر الباقون علیه، هذا مع اظهارهم الاسلام، واختصاصهم بصحبة النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ورؤیتهم الآیات، وقطع اعذارهم بالمعجزات. و آنها کسانی بودند که حضرت به آنها فرمود: برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. امّا آنها این کار را نکردند و یکی از آنان گفت: رهایش سازید که او هذیان میگوید و دیگران نیز این گفته را انکار نکردند و این در حالی بود که آنها مسلمان بودند و از همنشینان آن حضرت بودند و آیات قرآن را دیده بودند و با دیدن معجزات از آن حضرت هر گونه عذر بهانهای از آنها پذیرفته نبود. ۲.۵ - روایت ابنشهر آشوبابنشهر آشوب در کتاب خود آورده است: وقد شهر فی الصحاح والتواریخ قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): ائتونی بدواة وکتف اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا. درکتابهای صحاح اهلسنت و کتابهای تاریخشان این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشهور گردیده است که آن حضرت فرمودند: برایم دوات و قلم بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. ابن عباس یقول: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثم بکی حتی بل دمعه الحصی، فقیل له: وما یوم الخمیس؟ فقال: اشتد برسول الله وجعه یوم الخمیس فقال ائتونی بداوة وکتف اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا. فتنازعوا ولا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا: هجر رسول الله. وفی روایة مسلم والطبری قالوا: ان رسول الله یهجر. وقال یونس الدیلمی: وصی النبی فقال قائلهم: قد ظل یهجر ابن عبّاس در حالی که میگریست و اشکانش جاری بود میگفت: روز پنج شنبه و چه روزی بود آن روز؟! روزی که بیماری رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که منجر به وفاتش گردید شدّت یافت و در آن حال بود که آن حضرت فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. امّا در حالی که جایز نیست نزد پیامبر نزاعی صورت گیرد نزاع صورت گرفت و در این بین بود که گفتند: پیامبر هذیان میگوید. یونس دیلمی میگوید: پیامبر وصیت کرد و گویندهای در آن بین گفت: ... ۲.۶ - روایت سیّد بن طاووسسیّد بن طاووس مینویسد: اطبق علی نقلها المخالف والمؤالف بر نقل این مطلب، مؤالف (موافق) و مخالف (یعنی: شیعه و سنّی) اجماع کرده و متّفق القول گردیدهاند. هم چنین او در کتاب کشف المحجه مینویسد: ذکروا بلا خلافان جدک محمدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال عند وفاته ائتونی بدواة وقرطاس اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعدی ابدا وان عمر قال فی وجه جدک المعظم واستخف بحقه الاعظم واقدم علی ان قال انه لیهجرای یهذی یا ویله وویل لمن وافقه علی هذه المصیبة والرزیة هذا تفسیرها بغیر شبهة عند علماء اهل اللغة العربیة فلما سمع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما قد بلغ حال حرمته الیه وان الحجة قد صارت لله جل جلاله وله، علیه وآله السلام فی الکتاب الذی دعا الناس الیه بترک الکتاب وقال قوموا عنی لا ینبغی عندی التنازع فکل ضلال فی الدنیا منذ ذلک الیوم وقع مستورا وشائعا کان بطریق عمر ومن وافقه فما ادری کیف یکون یوم القیامة حال ذلک الاقدام. بدون هیچ اختلافی این مطلب را ذکر نمودهاند که جدّ بزرگوارتان به هنگام وفات فرمودند: برایم کاغذ و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید و عمر رودر روی جدّ بزرگوارتان ایستاد و مقام والای او را سبک شمرد و اقداماتی انجام داد تا آنجا که گفت: آن مرد هذیان میگوید. ای وای بر او! و بر کسانی که در این مصیبت و بلای بزرگ با او موافقت نمودند. این تفسیر این مطلب نزد علمای لغت عرب است که چون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنید که حرمتش نگه داشته نمیشود و حجت نیز برای او و مردم از سوی خداوند عزّ و جلّ تمام گشته، و از آنها خواست که برایش صحیفهای بیاورند تا مطلبی بنویسد امّا آنها این عمل را ترک کرده و انجام ندادند لذا حضرت فرمود: برخیزید و از نزد من خارج شوید که نزاع و کشمکش نزد من شایسته نیست. و تمام گمراهیها و ضلالتها به طریقه و روش عمر و پیروانش به صورت آشکار و پنهان از آن روز آغاز گردید و نمیدانم که حال او روز قیامت برای این عمل و رفتارش چگونه خواهد بود. وی در کتاب دیگرش این چنین مینویسد: الحدیث الرابع من المتفق علیه فی صحته من مسند عبدالله بن عباس قال: لما احتضر النبی " ص" وفی بیته رجال فیهم عمر بن الخطاب فقال النبی " ص": هلموا اکتب لکم لن تضلوا بعده ابدا فقال عمر بن الخطاب: ان النبی " ص" قد غلب علیه الوجع وعندکم القرآن حسبکم کتاب ربکم. وفی روایة ابنعمر من غیر کتاب الحمیدی قال عمر: ان الرجل لیهجر وفی کتاب الحمیدی قالوا ما شانه هجر. حدیث چهارم که بر صحت آن (شیعه و سنّی) اتّفاق دارند حدیثی است که از مسند عبدالله بن عبّاس نقل شده. او میگوید: زمانی که وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا رسید در خانه آن حضرت گروهی حاضر بودند که از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: چیزی برای او نیاورید که درد و بیماری بر او غالب گردیده و بین شماها قرآن موجود است و برای ما کتاب خدا کفایت میکند. ۲.۷ - روایت مقدس اردبیلیمرحوم مقدس اردبیلی در کتاب خود مینویسد: ... وکذا عدم سماع الثانی قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حین الموت: ایتونی بالدواة و القلم حتی اوصی بما تفعلون بعدی وقال لیست المصلحة فی ذلک، بل ینبغی ان یترک الی رای الجماعة، وترکوا. وانظر ایّها العاقل هل یتکلم مثل هذا الکلام من له ادنی معرفة فی الامور، فانّه ترک لقوله صلی الله علیه واله الصریح الذی هو حجة المجتهدین، وحکمه الذی یسعون فی تحصیله والاطلاع علیه، لیستنبطوا منه فرعاً ویستدلون به علیه، وقول بالعمل بما ظهر عندهم انه الصواب، لا ما قاله النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولیس ذلک الا تصویب فعلهم وقولهم وتخطئة النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وتسمیته مثل هذا الفاضل ذلک اجتهاداً خطاء فاحش. و هم چنین توجّه نکردن و گوش ندادن دوّمی به فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به هنگام وفات که فرمود: برایم دوات و قلم بیاوریدتا به آنچه که لازم است بعد از من به آن عمل کنید وصیت کنم. امّا او گفت: مصلحت نیست در این کار نیست؛ بلکه سزاوار این است که به رای جمهور عمل شود... ۲.۸ - روایت محقق دامادمرحوم محقق داماد مینویسد: ومن التصحیفات الفاضحة المعنویة ما لعلماء العامة فی حدیث مرض النبی (صلی الله علیه وسلم): " ائتونی بدواة وقرطاس اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعدی ". وقال عمر: ما شانه اهجر - او - هجر؟ از جمله صفحات افتضاح از حیث معنا و مفهوم آن مطالبی است که نزد اهلسنت در رابطه با ایّام بیماری و وفات آن حضرت است که فرمودند: برایم دوات و کاغذی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. و عمر گفت: او را چه به این کارها؟ او هذیان میگوید. علامه مجلسی در بحار الانوار میگوید: وقد شهر فی الصحاح والتواریخ قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): ایتونی بدوات وکتف اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا درکتابهای صحاح اهلسنت و کتابهای تاریخشان این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشهور گردیده است که آن حضرت فرمودند: برایم دوات و قلم بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. ۳ - پانویس۴ - منبعموسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا حدیث قرطاس در منابع شیعه نیز آمده است؟» ردههای این صفحه : حدیث قرطاس | شبهات اهلسنت | مباحث تاریخی | مباحث حدیثی | مباحث کلامی | مطاعن خلفا
|